عشقانه ها سایت تفریحی فرهنگی مذهبی دانلود و...
| ||
|
تيم مقابل به هيچ ترتيبي نميتوانست او را متوقف سازد. او ميدويد پاس ميداد و به خوبي دفاع ميكرد. در دقايق پاياني بازي او پاسي داد كه منجر به برد تيم شد. بازيكنان او را روي دستهايشان بالا بردند و تماشاچيان به تشويق او پرداختند. آخر كار وقتي تماشاچيان ورزشگاه را ترك كردند مربي ديد كه پسر جوان تنها در گوشه اي نشسته است. مربي گفت: پسرم من نميتوانم باور كنم. تو فوق العاده بودي. بگو ببينم چه طور توتنستي به اين خوبي بازي كني؟ پسر در حالي كه اشك چشمانش را پر كرده بود پاسخ داد: ميدانيد كه پدرم فوت كرده است. آيا ميدانستيد او نابينا بود؟ سپس لبخند كم رنگي بر لبانش نشست و گفت: پدرم به عنوان تماشاچي در تمام مسابقهها شركت ميكرد. اما امروز اولين روزي بود كه او ميتوانست به راستي مسابقه را ببيند و من ميخواستم به او نشان دهم كه ميتوانم خوب بازي كنم. نظرات شما عزیزان: قــ لــ م خــ يــ س
![]() ساعت0:00---13 فروردين 1391
هر لحظه حرفی در ما زاده می شود. هر لحظه دردی سربر می دارد وهر لحظه نیازی از اعماق مجهول روح پنهان ورنجور ما جوش می کند. این ها بر سینه می ریزند وراه فراری نمی یابند . مگر این قفس کوچک استخوانی ، گنجایشش چه اندازه است؟ |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |